دل نوشته های توریسکه

گفتارنیک-رفتارنیک-کردارنیک

دل نوشته های توریسکه

گفتارنیک-رفتارنیک-کردارنیک

گله گذاری

                         

دیگه لزومی نداره عکس قاب شدشو توDESKTOP نگر داری باید CUTش کنی تویکی ازFILEهای بلندمدتHARDEت ویامستقیما DELETش کنی امااگه میخوای ازدستRECOVERYراحت شی بایدformat شه واسه همیشه درحافظه تاریخ،میدونم سخته اما بسپارش به دست سرنوشت ،گاهی اوقات فکرمیکنم فیلما فیلم هستن همین وبس ولی یادمون میره که هراتفاق ورویدادی تواین دنیا اثریه ازواقعیت که شایداین واقعیت لزوماحقیقت نداشته باشه ولی وجودداره وبامازندگی میکنه،چه خوب میشد مثل قضاوتمون از فیلما فکرمیکردیم همه اتفاقا فقط یه چیزن یعنی فیلم هستن نه بیشترولی افسوس که هرگزمثل فیلمابرگردان ساختی ندارن واین تفاوت بسیاربزرگ بین اوناست.

من تومسائل عدل وحقیقت باLORDخودمون گفتگوهای  زیادی داشتمبااینکه فقط کتبی حرف میزد اما جواباش ازروی صفت جبریش بود،منم که اساساباعمق این صفت مشکل دارم.میفرمودبخوانیدم تااجابتتان کنم شایدبایدعرب بشم تامعنیشوبفهمیم یامثل مفتیاهزارپیچ وتاب بهش بدم تاخودموراضی کنم معنیش بااون چیزی که خودش میگه فرق داره،میگفت دوستتون دارم وعاشقتونم ،ولی طبق اصل عاشق ومعشوقی کدوم عاشقیه که به رنج معشوقش رازی میشه،شایدتواین فقره بیوفایی روازخودش به ارث بردیم

بگذریم بااین همه ماکه خیلی دوست داریم فقط توعالم عاشق معشوقااگه قبول کنی داشتم گله گذاری میکردم

راستی اگه ناراحت نشی دلگیریای یکی دیگه ازمعشوقه هاتوبرات میزارم که ازدستت کفری شده،میدونم مهربونی وآرومش میکنی

خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودنت !
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه ی نانی غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین،آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچون من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!
بگویید تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده می گویم
خدا هرگز نمی باشد
من امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد
خدا هیچ است
خدا پوچ است
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین است
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوند
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!
چرا من روسیه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد

 برادر شبانگاهان مستانه ازآغوش خواهر کام میگیرد

نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد

 قدم ها در بستر فحشامی لغزد
پس...قولت!
اگر مردانگی این است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم !
       

                               

                                                                                           کارو
                                                                           

ازتون معذرت میخوام که بخاطرحجم درسام ومشکلات دیگه نمیتونم زیادبیام پیشتون

میدونم که مهربونیتون اونقدرزیاده که منودرک میکنین

منتظرتون هستم

                        

نظرات 7 + ارسال نظر
کارو جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:39 http://shikam.blogsky.com

خوشحالم می بینم که از کارو شعر گذاشتی، مخصوصا کفرنامشو :D

سعید دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:19 http://delneveshteh2.blogsky.com

سلام
ممنون از نظرت.وبلاگ تو هم جالبه.راست میگی یه کم شبیه همیم.
توی نوشته هات یه گشتی زدم این گله گذاری با خدا فوق العاده زیبا و جال بود.نه فقط از نظر ادبیش چون واقعا حرف دلم بود خوشم اومد.
لینکت هم کردم دوستم
فعلا بای

حنانه جوووووون سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 15:08 http://justgirls.loxblog.com

سلام دوست عزیز!!ممنون ازینکه به من سر زدی و نظر دادی!!
اول یه توضیح بدم بعد میرم سراغ سایتت!وبلاگ ما یه وبلاگ آنتی پسره درست!!اما اگه قسمت درباره ی وب رو خونده باشی گفتم که مطالب جنبه ی طنز دارن و واقعی نیستن!!!
حالا سایت شما:در کل خیلی قشنگ و رمانتیکه!اما چرا اینقدر غمگین؟؟یعنی عشق نمیتونه خوشحال کننده باشه؟؟
بازم سر بزن!!اینم آدرس اون یکی وبمه!!:
viradokhtarune.blogfa.com

این منم ....زنی.... سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 17:50

سلام دوست عزیز:
منم خیلی از این گله ها دارم. اما الحق و الانصاف بغیر از این یک مورد اخر؛ تا حالا هرچی ازش خواستم بهم داده.
البته خواسته هام خیلی هم تخیلی نبوده اند. مثل ماشین فلان یا درامد انچنانی.
درحد دنیای خودم بوده. یه زمانی من خیلی به این مسائل فکر می کردم که چرا یکی تو کاخ زندگی می کنه و یکی توی کاه. خصوصا اینکه اندی در هند زندگی کردم و انجا این مساله خیلی نمود عجیبی داشت و اما چون دیدم هیچ نتیجه ای نمی گیرم خیلی عمیق نشدم ولی حالا شرایط فرق کرده
حتما نوشته های من را خوندی. نمی خوام بگم کافر شدم نه چون اگر بگم دروغه. اما من تمام این سالها با فلسفه خودم زندگی کردم و با خدا رابطه گرفتم .حالا مثل دانش اموزی که یه امتحان مهم داده ولی نتیجه از سوی شورای دبیران مثبت نبود.
منتظرم تا اقا معلم دلسوز و فداکار بیاد و از حق من جلوی شورای دبیران دفاع کنه.
همین.
(ببخشید طولانی شد)

رها چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:07 http://dokhmaly10.blogfa.com

سلام دوستم خوبی؟
مرسی که اومدی..
نظر لطفته..
منم نوشتنو خیلی دوس دارم..
دلنوشته های تو هم قشنگن..
مرسی منم لینکت کردم..
موفق باشی..

زورو چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:32 http://samd.blogfa.com/

وبلاگ زیبایی داری منم خیلی در زندان ذهنم تنها شدم

مهسا شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:04

وبلاگ خیلی خوبی داری! موفق باشی. . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد