دل نوشته های توریسکه

گفتارنیک-رفتارنیک-کردارنیک

دل نوشته های توریسکه

گفتارنیک-رفتارنیک-کردارنیک

رهایی

 

 

آگهی  رهایی 

راه درجهان یکی است وآن راه راستی است

                                             آرامش ابدی را در روزی دیگرخواهم یافت

                                                                                 آسمان رادرخواهم نوردید

                                     ودر یادها اندک زمانی خواهم زیست به اجبار

                                                                      خواهدمرد چندروزی با من مادرم

                                                  وسردی خاک رااحساس خواهدکرد

با نهایت سرور وشادباش درگذشت  جوان شادکام توریسکه رابه تمام آشنایان ودنیا زدگان اعلام میداریم

شرکت شمادوستان وآشنایان درمراسم ولیمه حیوانات شهرباعث شادی روح درگذشته میباشد

جشن رهایی به همین مناسبت درتاریخ اول مهر درتالاربزرگ شهربرپامیگردد

چاپ برای عموم آزاداست 29/2/90

  .

.

.

 

 

نوشته ها 

نوشته هایم مال من است 

دفترخاطرات شبهای من  

 

له شده برکاغذA4 جوهرخودکارمن است

نوشته هایم مال من است 

  

تایپ شده برهاردمن ووبلاگ من است

نوشته هافریادمن ودرک من  

  

حاصل  سوختن خاکستر نسل من است

نوشته هایم حک شده بر قبرمن است  

 

اعلام ترحیم روی دیوار

 پایان من است

                                                                      توریسکه 

 بازم  کامنت بزارهمیشه 

چون که بی تو نمیشه

گله گذاری

                         

دیگه لزومی نداره عکس قاب شدشو توDESKTOP نگر داری باید CUTش کنی تویکی ازFILEهای بلندمدتHARDEت ویامستقیما DELETش کنی امااگه میخوای ازدستRECOVERYراحت شی بایدformat شه واسه همیشه درحافظه تاریخ،میدونم سخته اما بسپارش به دست سرنوشت ،گاهی اوقات فکرمیکنم فیلما فیلم هستن همین وبس ولی یادمون میره که هراتفاق ورویدادی تواین دنیا اثریه ازواقعیت که شایداین واقعیت لزوماحقیقت نداشته باشه ولی وجودداره وبامازندگی میکنه،چه خوب میشد مثل قضاوتمون از فیلما فکرمیکردیم همه اتفاقا فقط یه چیزن یعنی فیلم هستن نه بیشترولی افسوس که هرگزمثل فیلمابرگردان ساختی ندارن واین تفاوت بسیاربزرگ بین اوناست.

من تومسائل عدل وحقیقت باLORDخودمون گفتگوهای  زیادی داشتمبااینکه فقط کتبی حرف میزد اما جواباش ازروی صفت جبریش بود،منم که اساساباعمق این صفت مشکل دارم.میفرمودبخوانیدم تااجابتتان کنم شایدبایدعرب بشم تامعنیشوبفهمیم یامثل مفتیاهزارپیچ وتاب بهش بدم تاخودموراضی کنم معنیش بااون چیزی که خودش میگه فرق داره،میگفت دوستتون دارم وعاشقتونم ،ولی طبق اصل عاشق ومعشوقی کدوم عاشقیه که به رنج معشوقش رازی میشه،شایدتواین فقره بیوفایی روازخودش به ارث بردیم

بگذریم بااین همه ماکه خیلی دوست داریم فقط توعالم عاشق معشوقااگه قبول کنی داشتم گله گذاری میکردم

راستی اگه ناراحت نشی دلگیریای یکی دیگه ازمعشوقه هاتوبرات میزارم که ازدستت کفری شده،میدونم مهربونی وآرومش میکنی

خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شدی از قصه خلقت
از اینجا از آنجا بودنت !
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر به تن داری
برای لقمه ی نانی غرورت را به زیر پای نا مردان فرو ریزی
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده ودل خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین،آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خداوندا
اگر در ظهرگرماگیر تابستان
تن خود را به زیر سایه ی دیواری بسپاری
لبت را بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف ترکاخ های مرمرین بینی
واعصا بت برای سکه ای این سو و آن سودر روان باشد
و شاید هر رهگذر هم از درونت با خبر باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی نمی گویی؟
خدایا خالقا بس کن جنایت را تو ظلمت را
تو خود سلطان تبعیضی
تو خود یک فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمی کردی
یکی را همچون من بدبخت
یکی را بی دلیل آقا نمی کردی
جهانی را چنین غوغا نمی کردی
دگر فریاد ها در سینه ی تنگم نمی گنجد
دگر آهم نمی گیرد
دگر این سازها شادم نمی سازد
دگر از فرط می نوشی می هم مستی نمی بخشد
دگر در جام چشمم باده شادی نمی رقصد
نه دست گرم نجوائی به گوشم پنجه می ساید
نه سنگ سینه ی غم چنگ صدها ناله می کوبد
اگر فریادهایی از دل دیوانه برخیزد
برای نا مرادی های دل باشد
خدایا گنبد صیاد یعنی چه ؟
فروزان اختران ثابت سیار یعنی چه ؟
اگر عدل است این پس ظلم ناهنجار یعنی چه؟
به حدی درد تنهایی دلم را رنج می دارد
که با آوای دل خواهم کشم فریاد و برگویم
خدایی که فغان آتشینم در دل سرد او بی اثر باشد خدا نیست ؟!
شما ای مولیانی که می گویید خدا هست و برای او صفتهای توانا هم روا دارید!
بگویید تا بفهمم
چرا اشک مرا هرگز نمی بیند؟
چرا بر ناله پر خواهشم پاسخ نمی گوید
چرا او این چنین کور و کر و لال است
و یا شاید درون بارگاه خویش کسی لب بر لبانش مست تنهایی
و یا شاید دگر پر گشته است آن طاقت و صبرش
کنون از دست داده آن صفتها را
چرا در پرده می گویم
خدا هرگز نمی باشد
من امشب ناله نی را خدا دانم
من امشب ساغر می را خدا دانم
خدای من دگر تریاک و گرس و بنگ می باشد
خدای من شراب خون رنگ می باشد
مرا پستان گرم لاله رخساران خدا باشد
خدا هیچ است
خدا پوچ است
خدا جسمی است بی معنی
خدا یک لفظ شیرین است
خدا رویایی رنگین است
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
و گنجشک از لبان شهوت آلوده ی زنبق بوسه می گیرد
من اما سرد و خاموشم!
من اما در سکوت خلوتت آهسته می گریم
اگر حق است زدم زیر خدایی !!!
عجب بی پرده امشب من سخن گفتم
خداوند
اگر در نعشه ی افیون از من مست گناهی سر زد ببخشیدم
ولی نه؟!
چرا من روسیه باشم؟
چرا غلاده ی تهمت مرا در گردن آویزد؟
خداوندا
تو در قرآن جاویدت هزاران وعده ها دادی
تو می گفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نامردان به از مردان
ز خون پاک مردانت هزاران کاخها ساختند
خداوندا بیا بنگر بهشت کاخ نامردان را
خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت رابس کن تو ظلمت را
تو خود گفتی اگر اهرمن شهوتبر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت مصلوب خواهی کرد

ولی من با دو چشم خویشتن دیدم پدر با نورسته خویش گرم میگیرد

 برادر شبانگاهان مستانه ازآغوش خواهر کام میگیرد

نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد

 قدم ها در بستر فحشامی لغزد
پس...قولت!
اگر مردانگی این است
به نامردی نامردان قسم
نامرد نامردم اگر دستی به قرآنت بیالایم !
       

                               

                                                                                           کارو
                                                                           

ازتون معذرت میخوام که بخاطرحجم درسام ومشکلات دیگه نمیتونم زیادبیام پیشتون

میدونم که مهربونیتون اونقدرزیاده که منودرک میکنین

منتظرتون هستم

                        

مشق زندگی

 

زندگی

زندگی مشق همه سختی هاسیبل کردن خاطره هاست 

زندگی شایدانتقام خداازماست 

تنبیه مادر 

توبیخ نکرده کارماست 

زندگی شایدزندان باباست 

انتقام قرنهاسکوت فرشته هاست 

زندگی شاید آرزوی زمین است 

دلسوزی خدابرای خلقت  

شاه بیت این دلنوشته ها 

زندگی مرگ لحظه هاست 

                                       توریسکه

.

.

امروزمیخوام براتون ازدخترای بزرگ وتاریخ سازاین سرزمین بگم چون توسالایی که همه مردنماهاددم ازطرفداری روشنفکری وآزادی میزدن  دخترای این مرزوبوم بودن که باعملشون درس بزرگی روبه اونادادن ومن شاهدش بودم امیدوارم که خیلی ازمردابه خودشون بیان ویادشون بیفته که قبل از1400سال پیش وتحمیل تبعیض بردختران این سرزمین ازسوی تازیان شیرزنانی بودندکه تاریخ این سرزمین مدیون افکارواصلاحات اونهاست پس مابایدتااونجاکه میتونیم دوباره احیاشون کنیم دراین پست شیرزنان بزرگ ایرانومعرفی میکنم

 

ماندانا
ماندان یا ماندانا در لغت به معنی شاه بوی عنبر سیاه، دختر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش شد و از این وصلت کوروش متولد گردیداو در تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش سهم بسیار موثری داشت. ماندان اولین مدرسه جمعی که در آن برگزیدگانی از پسران بودند بنیان مینهد که خود شخصا به دانش آموزان این مدرسه درس حقوق و قانون را می آموخت و به کوروش می آموخت که باید پایه و اساس ظلم و بیدادی را ویران نماید و در هر حال یار و همیار زیردستان باشد. در این مدرسه فنون سوارکاری و تیراندازی و نبرد نیز آموزش داده میشد.

شیــــرین
شاهزاده ارمنی و برادر زاده و جانشین مهین بانو فرمانروای ارمنستان و زنی خردمند که همسر وفادار خسروپرویز بود. در آن زمان ارمنستان یکی از شهرهای کوچک ایران و شاه ارمنستان زیر نظر شاهنشاه ایران بود. خسروپرویز و شیرین حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ ماندگار ماند. شیرین از خسرو چهار فرزند به نام های نستور، شهریار، فرود و مردانشه بدنیا آورد که هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند.

داستان عشق او و خسرو پرویز و دلدادگی او و فرهاد در ادبیات ایران مشهور است. پس از این که خسرو پرویز بدست افسری جوان به نام مهرهرمز (که پدرش مرزبان نیم روز "بابل و عراق" بوده و دو سال پیش از این واقعه، به دست خسروپرویز مجازات شده بود) کشته می شود، به پسرش شیرویه گفت که من به عنوان ملکه ایران باید بهترین مراسم سوگواری را برای پدرت خسرو پرویز بجا آورم و در حالی که زیباترین لباس و آرایش را داشت با متانت به همراه موبدان و بزرگان به تشیع جنازه خسرو پرویز پرداخت.

پس از انجام مراسم از حاضران خواست که او را برای آخرین وداع با جنازه همسرش تنها بگذارند در آن هنگام با خنجری در کنار جسد همسرش، خود را کشت.

دغدویـــه
دغدویه یا دوغدو مادر زرتشت است که اصلا از شهر ری بوده است. وی در آنجا با کوی ها و کرپن ها که مردم را گمراه می کردند و از آنها مرتب فدیه و قربانی می خواستند و دین را وسیله ای برای رسیدن به امیال و خواستهای ناروای خود کرده بودند به مبارزه پرداخت. پدر و مادرش چون جان او را در خطر دیدند او را نزد یکی از نزدیکان خود به آذربایجان فرستادند او در آنجا با پوروشسب ازدواج کرد و ثمره این پیوند همایون، زرتشت پیامبر بزرگ ایرانیان است

کاساندان
کاساندان یا کاساندانه تنها همسر کوروش بزرگ، شهبانوی ایران (ملکه جهان) دختر فرناسپه از شاهدختان و دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود که از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر واجدادش در چند نسل شاه پارسیان بودند

کاساندان ملکه ۲۸ کشور آسیائی بوده و همواره در کنار همسرش کوروش بزرگ پادشاهی میکرده و پس از او نخستین فرد قدرتمند و سیاستمدار دربار هخامنشیان بشمار می آمده است. او ۵ فرزند با نام های کمبوجیه، بردیا، آتوسا، رکسانه و ارتیستونه داشت. هر یک از فرزندان کاساندان و کوروش بزرگ به نحوی در تاریخ هخامنشیان دارای نقش تعیین کننده بوده اند و از نشانه ها چنین بر می اید که آنها از تربیتی خاص برخوردار بودند

به نقل از هرودوت: کاساندان در ۶ نوامبر ۵۳۹ پیش از میلاد فوت کرد و هنگام مرگ وی در بابل ۶ روز همه به سوگواری همگانی فراخوان شدند. کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. مقبره شهبانو کاساندانه در پاسارگاد، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ میباشد.

آتوســا
آتوسا در لغت به معنای خوش اندام است. همچنین به معنای قدرت و توانمندی نیز میباشد. آتوسـا (۵۵۰ تا ۴۷۵ پیش از میلاد مسیح) شهبانوی ایران یکی از برجسته ترین زنان در تاریخ ایران قدیم است وی دختر کورش کبیر و کاساندان، خواهر کمبوجیه، و همسر دو پادشاه هخامنشی، کمبوجیه و داریوش یکم، و مادر خشایار شاه بودآتوسـا بانویی زیبا بود وهم شاعر و هم ادیب بود و به نوجوانان پارسی درس ادبیات پارسی میداد. به خاطر خرد و اندیشه نیکویش داریوش با ایشان در مسائل مملکتی و سرنوشت ساز مشورت میکرد و نیز به ایشان اعتماد کامل داشت. اگر داریوش به منطقه ای لشگر میکشید شورای سلطنت برای اداره امور کشور تشکیل میشد و رئیس و مافوق همه در راس شورای سلطنت شهربانو آتوسا بود.

هرودوت در مورد زندگی سیاسی وی می گوید: آتوسا از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود و علاقمند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند. وی همواره یاور فکری داریوش بزرگ بوده و چندین نبرد بزرگ را شخصا فرماندهی کرده و یا با نقشه های جنگی او انجام گرفته است. از زمان مرگ او هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها می دانیم تا زمانی که خشایار از جنگ یونان بر میگردد زنده بوده است. احتمالا آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم می باشد.

گفته میشود که "هما" در اساطیر ایران، بر مبنای یادمانهایی از "آتوساشهبانوی پارسی" و رویدادهای دوران داریوش و خشایارشاه، همسر و پسرش شکل گرفته باشد"هما" در افسانه های مردمی مرغ فرخنده ایست که گاه از آن با نام "مرغ سعادت" نیز یاد می شود و در این باورها همان مرغی است که اگر سایه او بر کسی افتد او را سعادتمند و اگر بر تارک کسی نشیند او را به شهریاری رساند و شاید واژه "همایون و همایونی" با این نام پیوند دارد.

یوتاب
یوتاب در لغت به معنی درخشنده و بیمانند است. از یوتاب به عنوان یکی از سردارن زن ایرانی نام برده اند. یوتاب خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشاهی داریوش سوم بوده است وی در نبرد با اسکندر گجستک همراه آریو برزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است. او در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم آورد. از یوتاب به عنوان شاه آتروپاتان (آذربایجان) در سالهای 20 قبل از میلاد تا 20 پس از میلاد نیز یاد شده است.

آریو برزن و یوتاب در راه وطن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر جای گذاشتند.

آرتمیـــــس
آرتمیـس یا آرتمیـز در لغت به معنی راست گفتار بزرگ است. او نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان است. تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی و برجستگی و متانت سرآمد همه زنان آن روزگار نامیده اند.

آرتمیس Artemis نخستین زن دریانورد ایرانی است که درحدود 2480 سال پیش فرمان دریاسالاری خود را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت کرددر سال ۴۸۴ پیش از میلاد فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونانیان توسط خشایارشا هخامنشی صادر شد. آرتمیس فرماندار سرزمین کاربه با پنج فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. در این نبرد ایران موفق به تصرف آتن شد. در این نبرد نیروی زمینی ایران از ۸۰۰ هزار پیاده و ۸۰ هزار سواره تشکیل شده بودنیروی دریایی ایران دارای ۱۲۰۰ کشتی جنگی و ۳۰۰ کشتی ترابری بودکه همچنین آرتمیس در سال 480 پیش از میلاد در جنگ سالامینSalamineبین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت شرکت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد. او در یکی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، با دلیری و بیباکی کم مانند توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید. او به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شکن بزرگی را به نام یک زن نام گذاری کرد و او "آرتمیس" بود. ناو شکن آرتمیس در دوران خدمت "دریاسالار فرج الله رسایی" به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج همیشه فارس پاسدار سواحل ایران بود.

گردآفـــرید
گردآفرید یا گُردآفرین یکی از پهلوانان سرزمین ایران که تاریخ از او به عنوان دختر کژدهم یاد میــکند. در داستان رستم و سهراب گردآفرید با لباسی مردانه با سهراب رزم کرد و به دست او گرفتار شد ولی توانست خود را با تدبیر از دست سهراب برهاند. فردوسی بزرگ از او به عـــنوان زنی جنگو و دلاور سرزمین پاکان یاد میکند

در شاهنامهٔ فردوسی نیز چنین آمده است:

زنی بود بر سان گرد سوار

همیشه به جنگ اندرون نامدار

.

.

  اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید(کوروش بزرگ) 

 

فروهرنگاهبانتان 

 

نظریادتون نره

شب نخوابی

درودبرهمه دوستای همیشه همراه من همتونو دوست دارم وازاهورای پاک میخوام به آرزوهای زیباتون برسین.

چندروزی روبه خاطر درسام وزندگی اجباری درذهن خستم نتونستم یادآورتون باشم ولی همیشه به یادتون بودم وهستم چون من بدون شمانمیتونم باشم پس تاوقتی باشمام زنده م. 

  

شب نخوابی

جنگ وجدل توسرم 

شاید باتوحرف زدم 

فکرت هنوزکنارم ریشه داره تو دلم

وحشی شده افکارم بیخوابی شده کارم

پریشانی ذهنم دفترخاطراتم  

همدم شب نخوابیم

کیبوردوتایپ هایم 

فکرت هنوزکنارم ریشه داره تو دلم

نوشته های دلم،جریمه های مشقم 

خراب اندرخرابی شعر دل بیمارم

تاصبح که خواب ندارم مثل چشام خمارم 

نئشگی فکرتوخرمگس سرایم

چرندیات بابا وزوز توی مغزم 

فکرت هنوزکنارم ریشه داره تو دلم

ساعت روی دیوارسوهان زده خیالم

آرامش شبارودیگه که من ندارم

آخه توشب نخوابی شدم مثل خدایم 

نم نم  بارون  شب داره میده جلایم

میشوره بازدوباره خط خط داده هایم 

                                                                                  توریسکه

.

.

.

مطلبی روکه درزیرمیخونیدتویکی ازسایتها خوندم و روی من خیلی تاثیرداشت امیدوارم شماهم خوشتون بیاد

 

سارا

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا... 

دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا  جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانوم؟ 

معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: 

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردامادرت رو میاری مدرسه... می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم! 

دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم 

 گفت: 

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...  

اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت 

 میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... 

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو... 

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین ساراو کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد 

منبع:اینترنت

.

.

.

اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید(کوروش بزرگ) 

 

دریادها به نیکی ماندگارباشید 

مثل همیشه منتظرتون هستم

شبی بادوستان


 امشب به این پست سلام میکنم ودستشو میگیرمو میبرمش به دنیای دل نوشته های چند تا دوست امیدوارم شما هم با خوندنشون  احساساتتون دچارهرج ومرج بشه.

 

آخرین غمنامه 

دیگرهیچ چیز شادم نخواهد کرد

مرگ رابا تمام زیباییهایش درآغوش خواهم گرفت

وصدای دوزخیان راباتمام وجود حس خواهم کرد

ونوازش خداوندرا نیز

باشدکه آمرزیده شوم

جسم خسته خویش راطعمه جانوران خواهم ساخت

شایدسنگینی گرسنگی شان

 طعمه ای متعفن سبک سازد

آرامش ابدی را در روزی دیگرخواهم یافت

آسمان رادرخواهم نوردید

ودر یادها اندک زمانی خواهم زیست به اجبار

خواهدمرد چندروزی با من مادرم

وسردی خاک رااحساس خواهدکرد

                                                                          توریسکه

.

.

.

چگونه

هی عاشق شدم وهی بار،روی دلم گذاشتم

وندانستم

این برف

کی آمدوکی نشست!؟

مانده ام

بااین دل سنگین

چگونه ازدامنه های سپیدسرم

بگذرم

                                             هوشنگ رئوف

.

.

.


چقدرستاره

چقدرستاره درجیب داری؟

که به دیدارمن آمده ای

ومن چقدرعمر

که هی بنشینم وغصه ی تورابخورم!

چقدردرخت

درحیات خانه ات کاشته ای

تامن درسایه سارآنها

برای همیشه بمیرم؟

چقدرترانه برایت

به هدیه بیاورم

تاکمی ستاره به من بدهی؟

 

چقدربایدحرف بشنوم؟

چقدربایدحرف بزنم؟

چقدربایدبه بال پرندگان نگاه کنم؟

که چرخ می زنند!

درآسمانی که برای همیشه آبی نیست

چقدرباید

منتظرایستگاهی باشم؟

که هیچ قطاری ازآن نمی گذرد

چقدر

توبایدبه چشمهای من نگاه کنی

ومن به ریل های قطارهایی

که پایانی ندارند

چقدربایدستاره درسبدهامان بریزیم

تاهمدیگررا

برای همیشه به ایستگاه پایانی

جهان بدرقه کنیم؟

                                                عبدالرضاشهبازی

.

.

.

 

خاطره

این تکه های من است

که روی زمین ریخته!

دا میزند

              دوتاچشم

که تو

تویشان له شده!

من دارد

قدم می زند

روی خاطراتی

که ترا لمس کرده

وخط خطی های روی لبش را

باسمفونی دستانت

پاک می کند

با همین پاک کن

بنویس:

من عشق بلدنیستم.

                                        لیلا خدارحمی

دریادها جاودان باشید

چشم براه کامنت هاتون هستم